دختر : شنیدم داری ازدواج میکنی...مبارکه...خوشحال شدم شنیدم
پسر : ممنون...انشا الله قسمت شما...
دختر : می تونم برای اخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟؟؟
پسر : چی می خوای؟
دختر : اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بزاری؟
پسر : چرا ؟ می خوای هر موقع که نگاش کردم...صداش می کنم درد بکشم ؟؟
ختر : نه...!! اخه دخترها عاشق باباهاشون می شن... می خوام بفهمی چقدر عاشقت بودم....!
نظرات شما عزیزان:
مسعود
ساعت15:12---13 اسفند 1392
سلام ابجی گلم
کم پیداییییییییییییییی؟
از حضور سبزت دروبم سپاس گزارم اپ های جدیدت حرف نداشتن
منم تازه اپیدم خیلی دوس دارم نظرتو راجعشون بدونم
منتظرت هستم
راسی من با تبادل لینک موافقم تو چطور؟
محمد
ساعت9:19---3 بهمن 1392
سلام .خیلی وبلاگی قشنگی داری .اگه تونستی یک سری به وبلاگ ما هم بزن خوش حال میشم.
نگین
ساعت8:04---3 بهمن 1392
10 سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
20سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
30 سالش بود باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!
باباش گفت چرا گریه میکنی.....؟
گفت اخه اون اونوقتا دستت نمیلرزید....!
نگین
ساعت8:03---3 بهمن 1392
دو تا رفیق بودن عاشق یک دختر میشن
دختره میگه : دو تا جام مشروب برای شما میارم تو یکیش زهر ریختم.....
هر کس زنده بمونه با من ازدواج میکنه......
رفیق اولی میخوره و میگه : به سلامتی این که من بمیرم و رفیقم به عشقش برسه....
روفیق دومی میخوره و میگه : به سلامتی این که من بمیرم و رفیقم به عشقش برسه....
بعد دختره یه پیک میخوره و میگه زهر تو این بود !
میخورم به سلامتی این که رفاقت این دو رفیق به هم نخوره.......!
نگین
ساعت8:01---3 بهمن 1392
یک جایی میرسد که
ادم دست به خودکشی
میزنه.................
نه اینکه تیغ برداره
رگش رو بزنه!!!
نه!!!
قید احساسش رو میزنه.........""""
|